
مهدیه محمودزاده _ توانانامه ، در دفاتر شعر هوشنگ ابتهاج با انواع مختلف عشق روبه رو میشویم، هرچند کمیت و کیفیت آنها متفاوت است. از جمله این عشق ها میتوان به عشق جسمانی و طبیعی، عشق ذهنی و انتزاعی، عشق به آزادی و اجتماع و مردم اشاره کرد.
عشق زمینی
نخستین اشعار هوشنگ ابتهاج در سالهای 1321 تا 1324 سروده شده -یعنی دورة نوجوانی شاعر- و با نام نخستین نغمه ها در رشت انتشار یافته است. این مجموعه شامل دو بخش است: بخش اول را عنوانی ننهاده، اما بخش دوم با عنوان اشکها از بخش قبل قابل تمایز است. سروده های شاعر در این مجموعه حاکی از شور و عشق دوران نوجوانی (15- 18 سالگی شاعر) است. اشعار این دورة سایه بیانگر تأثیرپذیری بیش از حد وی از حافظ و سعدی است:
اینچنین با حال زارم درفکند آن سنگدل هرچه افغان کردم از دست غمش نشنید و رفت
ما ندادیمش به عالم گرچه او ما را فروخت ما نرنجیــدیم از او گــر او ز ما رنجیــد و رفت
(نخستین نغمه ها/ ص 15)
با اندک دقتی در این اشعار متوجه میشویم نوع عشق مطرح در آنها عشقی زمینی است و شاید دور از انصاف باشد که از نوجوانی (15-18 ساله) جز این انتظار داشت؛ اما چشم پوشی از برخی غزل ها که به سوی تعابیر حافظ گونه پیش رفته نیز، دور از انصاف است:
نه عجب نیست اگر بخـت مــدد فرماید نا امیدم مکن ای مدعی از لطف خدای
گرچه چون ذره حقیر است به خورشید رسد سایهای گر فکنی بر سر سایه چو همای
(نخستین نغمه ها/ ص 19)
اشعار دفتر نخست نخستین نغمه ها متأثر از چند شاعر است: حمیدی شیرازی، پروین اعتصامی و شهریار؛ اما آنچه، با توجه به موضوع مورد بحث ما، اهمیت دارد نوع عشق مطرح در آنهاست. چنانکه از این ابیات برمیآید، عشق مطرح، عشقی است زمینی و جسمانی و از آنها تصوری جز این نمی توان داشت. در اینجا شاعر (عاشق) در آرزوی وصل معشوق است تا همچون می ناب از او سیراب شود. با توجه به سخنان حمیدی شیرازی در مقدمه ای که بر این مجموعه نوشته است، در این نمونه و نمونه های دیگر شاعر متأثر از اشک معشوق وی است و در اشعاری که از عشق شورانگیز و رهاشده در هجو و شکست میسراید، متأثر از شهریار – مخصوصاً شعرهای دورة نخست شاعری وی است:
از شب هجر مگـر نیستت آخــر سحــری جانم آمد به لب از رنج تو کی میگـذری
ســـوختم سوختم امشب ز غـم عشق مهی آخر ای ناله ی جانســوز خدا را اثـری
(نخستین نغمه ها/ص 58)
برای سرودن این نوع اشعار لازم نیست که شاعر حتماً عاشقی دلباخته و مبتلا به هجر و فراق باشد؛ بلکه خواندن اشعار عاشقانهی شاعران و حال و هوای نوجوانی میتواند علت و منشأ سرایش باشد.
شیوة شاعر در سرودن این دفتر و شعرهای عاشقانة آن همان شیوة حمیدی شیرازی در اشک معشوق است؛ بدینترتیب که به وقوعگویی و حکایت ماجراهای رخداده آمیخته با خاکساری و غرور توأمان عاشق میپردازد:
هر سحــر تا از دل آرامم برد باد صبـا بویـی از گیســوی دلآرام میآرد به من
بادة گلگون نگارم میکشد با مدعـی پر ز خون دیده ساقی جام میآرد به من
(نخستین نغمه ها/ ص 50)
“اما برخلاف اشک معشوق عتاب عاشق با معشوق در نخستین نغمه ها کمتر است و درواقع به نوعی تعدیل میشود. نیز هرچند شاعر از نوسان خیال و وقوع در شعرش نشانه هایی بروز میدهد، میتوان هر دو حالت را بازتاب «عشق و شباب» دانست؛ وجهی که به هر شاعر ایرانی به خصوص در آغاز شاعری رنگ و بو و جهت می بخشد.”
من که امشب نه نظر بر رخ پروین دارم گــر دو صـد ماه برآید دل غمگین دارم
ماه میبینم و میریزم آهسته سرشـک هر شب از هجر تو یک دامن پروین دارم
(نخستین نغمه ها/ ص 73)

کامیار عابدی به نقل از مهدی حمیدی در مقدم های که بر نخستین نغمه ها نگاشته است در مورد محتوای اشعار وی آورده است: شاعر”هنوز با نخستین فریب های جوانی مواجه نشده است، از عشق فریاد کشده؛ هنوز به شام های تلخ هجران نرسیده، از دوری ناله کرده؛ هنوز جفایی چنانکه باید از پریچهری طناز ندیده، به شکوه آمده؛ هنوز شبی را به بیداری و اخترشماری به صبح نرسانده، با ماه و پروین و عقاب به خطاب پرداخته و… . ” این نویسنده شعرهای سایه را اشعاری عاشقانه میداند که از هجر و دوری سخن میگویند، درحالیکه شاید وی هیچ تجربة واقعی از این احساسات نداشته باشد!
پس از نخستین نغمه ها نیز شاعر اشعار عاشقانه سروده است با این تفاوت که بسیار پخته تر و باتجربه تر از غزلیات پیشین است. ازجمله این غزلیات میتوان به نمونه های زیر اشاره کرد:
موج رقصانگیز پیراهن چو لغزد بر تنش جان به رقص آید مرا از لغزش پیراهنش
(سیاهمشق 4 / ص12)
به کویت با دل شاد آمدم با چشم تر رفتم به دل امید درمان داشتم درماندهتر رفتم
(سیاه مشق 4 / ص 34)
در نخستین نغمه ها توجه شاعر به “عشق، آن هم با نگاهی جدید و دردسترس، سایة روحانیت غزل سنتی فارسی را کمرنگ کرده است و گرایش به جنبه های انسانی و زمینی عاشقانه سهم بیشتری را به خود ویژه ساخته است.”
در نیمة دوم دهة 1320 شعر سایه وارد حیطة جدیدی میشود و به جریان و چشمانداز دیگرگون های از عشق؛ یعنی رمانتیسیسم پیوند میخورد. این مکتب مطرح کنندة موضوعاتی همچون عشق و بازگشت به طبیعت به نحوی زنده و ملموس بود و به تدریج توانست قالب های کلاسیک را درهم بریزد و غلبه و چیرگی ذوق و عشق را بر عقل نشان دهد. مسائل مورد نظر این مکتب عبارت بود از: آزادی هنر و شخصیت، خواهش های دل و رنج های روح، هیجان شاعر برای کسب هیجان مردم، دعوت به سفر و … .
در مجموعة سراب شعر شاعر جلوهگر شعر رمانتیک است و از عشقی طبیعی و مادی سخن میگوید. در این شیوه همگامی اش با شعر فریدون توللی بیشتر از بقیة شاعران است:
دوش آن رشتـه های یاس کبــود خفته بـر سینة دل انگیـزت
راست گفتی که آرزوی مـن است که چنان گشته گـردن آویزت
(تاسیان:سراب/ گلهای یاس/ص11)
نویسندة کتاب در زلال شعر دربارة شیوة ابتهاج در مجموعة سراب و نظر وی نسبت به تغزل و عشق نوشته است: “سایه از قدمی پیش از نشر سراب از لحاظ شخصی از فکر اجتماعی و مردمی تأثیر پذیرفته، اما هنوز در سراب زبان و ذهن او دربند تغزل و عشق مانده است و همچنانکه در بخشهای بعد خواهیم دید غزل و عشق همچنان وجهی جدی و عمیق از شعر وی را به خود اختصاص میدهند که بی تردید از گذر سراب بس متعالی تر است و در زمرة آثار ماندگار او جای میگیرد. در مقدمة سراب سایه از عشق و دوست داشتن خود چندان خوشنود به نظر نمیآید. میاندیشد و پیمان میبندد که شعر و هنرش را در گرایش عشق به آزادی و انسان معاصر جهت بخشد.”
هوشنگ ابتهاج علاوه بر غزل و اشعار نیمایی در مثنوی نیز نبوغ خویش را آزموده است. برخی مثنوی های وی غالباً داستان عشق و دلداگی است، اما این عشق نه عشقی فلسفی وار است، چون آنچه در شعر ملک الشعرای بهار است و نه همچون عشق های عرفانی مولانا؛ بلکه شیوة وی در این مثنوی ها صورتی است نظامی وار از عشق زمینی با یکدستی تمام است که نشانی از شور و التهاب جوانی و عاشقی است:
بــاد پــریشاندل و سـودازده چنگ در آن زلـف دلارا زده
بـویی دزدیده از آن گیســوان تا بـر گلها ببـــرد ارمغـان
ماه بــر او خیــره و دلباخـته پیــش جمالش سپر انداخته
(سیاه مشق 4 /ص 30)
در همة این انواع شعر شاعر از واژه هایی مثل گالیا، آنّا، گالی، تاسیان، گمار و … استفاده میکند که نمادهایی از عشق مبارزان میدان کارزار و آزادی خواهان است:
بانگ برمیزنم که آنّا… آنّا…!/ ناگهان میپرم از خواب، گشاده آغوش/ میشود باز دو دست من،…
میافتد مست،/ هیچکس نیست و به جز شب که سیاهی است و خموش…
(راهی و آهی: سراب/ آنا/ص 22)
اینجا آنّا نمادی برای معشوق و نجاتدهنده در شعر رمانتیک و اندیشه های شاعر است و معشوقی طبیعی و بالتبع عشق طبیعی و انسانی است. این اشعار تلاشی است در جهت آرمان و پیمان شاعر (شعر در خدمت اجتماع)، اما شاعر هنوز در ابتدای راه است و به همین علـت شمهای از هر دو نوع عشق (عشق فردی و اجتماعی) در این اشعار متبلور است.
پشت این کوه بلند/ لب دریای کبود/ دختری بود/ که من/ سخت میخواستمش/
و تو گویی که گالی/ آفریده شده بود.
(راهی و آهی: شبگیر/دیوار/ص 97)
با توجه با اطلاعاتی که از زندگی هوشنگ ابتهاج داریم، میدانیم که وی در جوانی عاشق دختری از همشهریانش شد و به دلایلی به وصال نرسید؛ به نظر بنده این شعر تا حدودی مربوط به همین اتفاق است و دختری که پشت کوهی بلند بر لب دریای کبود زندگی میکرد، احتمالاً همان دختر همشهری است. شاعر در این شعر از شدت اشتیاقش به معشوق سخن گفته است. اهمیت این شعر در صراحت شاعر است؛ چیزی که در شعر دورة کهن کمتر با آن مواجه میشویم، همچنین صمیمیت و صداقت موجود در آن مثال زدنی است.
معشوق در غزل نو بیشنر ماهیتی زمینی دارد، به همین دلیل عواطف و احساسات عاشقانة بیشتر غزل سرایان غیر متعالی و سطحی است، عشق های رمانتیک و شخصی است و فاقد استعداد حیات زایی و تعالی بخشی. آثاری که تحت تأثیر چنین عشق هایی سروده شده است، فاقد ثبات و استمرار عاطفی در مخاطب هستند؛ چون ریشه در اشراق درونی و یا دردی مشترک ندارد، به همن دلیل خیلی زود از اذهان پاک میشود. نمونة این اشعار در دورة اول شاعری سایه کم نیست. البته در سال 1362 نیروی غزل به پایداری آن عشق سربلند را میسراید که در این مقوله جای میگیرد:
بود کــه بار دگــر بشـنوم صــدای تو را ببینم آن رخ زیبــای دلگشــای تو را
بگیرم آن سر زلف و به روی دیــده نهـم ببوسم آن سـر و چشمان دلربای تو را
(راهی و آهی:سیاه مشق/ به پایداری…/ص 251)
تأثیر از ادب رمانتیک
سایه در سراب تحت تأثیر مکتب رمانتیک (رمانتیسم) سدة نوزده اروپاست و به همین دلیل شیوة او در سرایش اشعار عاشقانه با ادب کلاسیک تفاوت دارد. از ویژگی های این مکتب که در شعر سایه نیز خود را نشان داده، توصیف تصاویر عاشقانه است، بهگونهای که شعر عشق از حالت بیان صریح و کلی بهسوی ارائة دریافت ها و تجربه ها متمایل است.
خسته و غم زده، با زمزمه ای حزن آلود/ شب فرومیخزد از بام کبود/ خندید آسمان و فروریخت آفتاب
در دیده ی امیدم باران روشنی/ جوشید اشک شادی از این پرتوافکنی
بخشید تازگی به گل گلشن شباب
(راهی و آهی:سراب/ اندوه/ص 56)
در این قطعات هرچند کلمة عشق نیامده، اما فضایی که توصیف میشود، فضایی رمانتیک و عاشقانه است. وصف حالتی است از عاشق در مقابل معشوق، آن هم معشوق زمینی و جسمانی.
معشوق کلی و ذهنی در اشعار سایه
عمری به سر دویدهام درجستجوی یار / جز دسترس به وصل ویام آرزو نبود
دادم در این هوس دل دیوانه را به باد / این جستجو نبود
هر سو شتافتم پی آن یار ناشناس / گاهی ز شوق خنده زدم گه گریستم
بیآنکه خود بدانم از این گونه بیقرار / مشتاق کیستم
(راهی و آهی:سراب /سراب/ ص17)
«این شعر محتوایی تغزلی و عاشقانه دارد، اما نه میتوان آن را به معشوقی خاص و زمینی نسبت داد و نه میتوان گفت معشوق الهی و عرفانی است؛ چراکه سخن از ناشناس بودن در میان است. در عشق های عرفانی و الهی معشوق-خداوند- شناخته شده است.»
در شعرهای که معشوق کلی و ذهنی است، شاعـر از همة آرزوهای ناکـام و امیـدهای بـی سرانجام انسانی سخن میگوید. حکایت جستن های نوع بشر در راه معشوق و نرسیدنهای وی است. “این حالت و جلوه بهویژه در سراب که نامش را به دفتر شعر داده است، به خوبی و وضوح آشکار است. شاعر از گمشدة بی نام و نشان سخن میگوید و در جست وجوی او است، اما به هر سو می رود او را نمی یابد. از هر سو که می رود به سراب برخورد می خورد.” چیزی که در مجموعه ی سراب زیاد به چشم میخورد و مورد توجه است جلوه ای از تضادها است: کشمکش و جلال، خرد و روان، یا عقل و عشق که پایان نایافتنی است و ایجادکننده ی ابهام و التهاب است:
وآن آرزوی گمشده، بینام و نشان/ در دورگاه دیدهی من جلوه مینمود/
در وادی خیال مرا مست میدواند/ وز خویش میربود/ از دور میفریفت
دل تشنهی مرا/ چون بحر موج میزد و لرزان چو آب بود/ وآنگه که پیش
رفتم با شور و التهاب/ دیدم سراب بود
(راهی و آهی:سراب /سراب/ ص18)
ابعاد دیگر عشق سایه
بعد از نخستین نغمه ها توجه شاعر به مفاهیمی دیگر – مفاهیم اجتماعی و مردمی- او را از غزل دور میکند. وی در سه دفتر سراب، شبگیر و زمین کمتر به عشق پرداخته است، “اما پس از آن باز عشق و ترانه های عشق به سراغ وی میآیند. در همان حال بازتاب هایی از پیرامون که برآیند نگرشی جدید به جهان است در غزل رخنه میکند. بدین گونه دامنة معنی و مفهوم غزل های سایه گسترش پیدا میکند.” از این پس غزل او در شیوهی بیانی سبک عراقی رخ مینماید.
عشق عرفانی
در نیمة اول دهة 1350 غزلهای سایه اوج تازهای میگیرد؛ عشق مطرح در آنها متعالی و پالوده میشود. در این دوره نوعی تمایل عرفانی در اشعار وی پیداست، “شاعر بهدنبال روشناییها است، اما این روشناییها را در پس رنج و اندوه میجوید. او زیستن را سعادت مییابد؛ البته با نیروی بلندبالا و قدرتمند عشق میخواهد و میکوشد تا بر زندگی چیره شود. نمیخواهد طعمة آن گردد، برای عشقورزیدن به جهان و جان جهان شاعـر به جستوجـو بـرمیخیزد.” نمونههایی از این دست:
چو شب به راه تو ماندم که ماه من باشـی چراغ خلــوت این عاشـق کهــن باشــی
(سیاه مشق 4 /ص 131)
مــژده بده مــژده بده یار پسندید مرا سایهی او گشتم و او برد به خورشید مـرا
(سیاه مشق 4 /ص 141)
عشق به وطن و اجتماع
دفتر نخستین نغمه ها علاوه بر مضامین عشق جسمانی، حاوی مطالب دیگری نیز هست؛ از جمله: عشق به وطن، آزادی و رهایی از بند اهریمن و استبداد و دعوت به توجه به ملت و اجتماع. این روحـیة استبــدادستیزی و دعوت به رستگاری و آبادانی میهن که در دهة 1320 ذهن و اندیشة بسیاری از جوانان را به خود مشغول کرده بود، در چند شعر سایه بهوضوح دیده میشود:
به راه عشق وطن ترک جان و سر بکنید که بیوطن ثمری بهر سر نمیبینـم
(نخستین نغمه ها / 18)
در این شعر به مخاطب تذکر میدهد که به جای عشق های مادی و طبیعی و فکر گل و بلبل، باید عشق وطن در پیش گرفت و برای نجان آن کوشید، تا جایی که ایران را به عنوان معشوق مخاطب قرار داده و چنین سروده است:
ای خاک عزیز و پاک ایـران ای از تو فــروغ دیـــده و جان
پایــــنده بمان و شـاد زی ای از تو دلم همیشــه شادان
(نخستین نغمه ها / 72)
آغازین دهة 1330 سایه پا به قلمرو تازه ای میگذارد؛ با رهایی و گسستن از عشق ها و آرزوهای شخصی به آرزوها و عشق های انسانی میپیوندد و با مجموعة شبگیر رسالت جدید خود را آغاز میکند. زیربنا و هستة اصلی این مجموعه بر پایة عشق و شور جوانانة شاعر نیست؛ بلکه مبارزه برای رسیدن به آرمان و فردا است؛ بنابراین شعر شاعر از عشق فردی و شخصی جدا می شود و پایبند فردا و آرزوهای مردم و اجتماع میشود و در خدمت آرمان و اعتقاد درمیآید.
شاعر در این فصل به زندگی رزمندگان عدالتخواه جهان که در راه ایمانشان گام برمیدارند عشق می ورزد و شعر و احساس خود را نثار آنان میکند که لاجرم به سوی چوبه های اعدام رهسپارند:
مثل يك بوسه ی گرم/ مثل يك غنچه ی سرخ / مثل يك پرچم خونين ظفر/
دل افراختهام را به تو ميبخشم / ناظم حكمت/ و نه تنها دل من/ همه جا
خانه ی تست:/ …. ليك، – ناظم حكمت / آفتابي چون تو
به كجا خواهد رفت
كه نباشد وطنش؟…
(تاسیان:شبگیر/به ناظم حکمت/ص80)
در مجموعة شبگیر شاعر “میخواهد و میکوشد تا عشقی [فردی و طبیعی] را به فراموشی بسپارد، چون در همه چیز رنگی از اندوه و رنج و فقر و بی سرانجامی میبیـند کـه بـی تردید دلخواه انسانی آزاده خوی نیست، پس خطاب به «گالیا» میگوید:
وین فرش هفت رنگ که پامال رقص تو است/ از خون زندگانی انسان گرفته رنگ/ در تار و پود
هر خط و خالش هزار رنج…
(راهی و آهی: شبگیر/کاروان/ ص104)
این شعر در دهة سیام شعر و سرود مشترک نسل عاشق و مبارز محسوب میشد. مفاهیمی همچون غم غربت، عصر جوانی، شعور سیاسی، روح آرمانگرایی و… تصویری همپایة افسانة نیما عرضه کرد. این سرود در بستری از عاطفه و عشق سروده شده است و چنان تأثیرگذار است که کلامی در حکم حجت تلقی میشود:
دیر است گالیا/ در گوش من فسانهی دلداگی نخوان/ دیگر ز من ترانهی شوریدگی مخواه /
دیر است گالیا به راه افتاد کاروان…
(راهی و آهی: شبگیر/کاروان/ ص103)
این شعر در هاله ای از روایت عاشقانه نهان شده است، اما هدفی سیاسی و اجتماعی انگیزه ی سرایش آن است. او با آگاهی از ظلم و ستم و فقر و بی عدالتی، میکوشد تا از منافع شخصی خود –حتی به تعریف دیگر عشق افلاطونی- درگذرد:
در روی من مخند/ شیرینی نگاه تو بر من حرام باد…
وی با آگاهی کامل از شرایط اجتماعی عواقب این نابسامانی را میداند و چنین میسراید:
یاران من به بند، در دخمه های تیره و نمناک باغ شاه/ در عزلت تب آور تبعیدگاه خارک/
در هر کنار و گوشه ی این دوزخ سیاه….
(راهی و آهی: شبگیر/کاروان/ ص105)
برداشت کلی نگارنده از این سرود با توجه به مطالب سابق الذکر چنین است که در آن عشق مطرح است اما نه عشق طبیعی (مرد به زن و… ) و نه عشق عرفانی و حتی افلاطونی، بلکه عشق به اجتماع و مردم، عشق به یاران و دوستانی که در راه رسیدن به آمال میهن پرستانه ی خود غرق خون میشوند و به همین علت است که خطاب به معشوق میگوید: دیگر در گوش من فسانه ی دلداگی مخوان/ تا آن زمان که من نیز همراه یاران خود بازگردم درحالیکه به لب لبخند داریم و شب ظلمت به پایان رسیده و صبح روشنی دمیده است:
عشق به آزادی
شعرهای سایه در دهة 1350 مخصوصاً سالهای منتهی به انقلاب و پس از آن وارد فضای جدیدی میشود. عشق های طبیعی و شخصی جای خود را یه عشق به آزادی و وطن میدهد و شاعر با لحنی حماسی و پرشور نوای عشق به آزادی سر میدهد:
در مدرسه در بازار/ در مسجد در میدان/ در زندان در زنجیر/
ما نام تو را زمزمه میکردیم/ آزادی آزادی/ آزادی!
(راهی و آهی:یادگار خون سرو/ آزادی/ ص177)
دهة 1350 چنانکه گفته شد بر نگرش سایه سایه انداخت و او را پر کرد از شور انسانی و اشتیاق به رهایی و آزادی، بنابراین غزلهای این دوره آکنده از عشق به صبح آزادی و نوید فردایی بهتر است:
ای عاشقان ای عاشقان پیمانهها پرخون کنید و ز خون دل چون لالهها رخسارهها گلگون کنیم
(سیاه مشق 4/ص 17)
مثنوی های سایه نیز به جز عشق زمینی، گاهی عشق های فلسفی را نیز دربرمی گیرد. این نوع متأثر از وضعیت اجتماعی روزگار وی است و تفسیر و بیان ژرفی از عشق و هستی و جهان است. در این گونه سروده ها نوعی اندیشة فلسفی، آمیخته از شادی و امید و حسرت و اندوه، منشأ سرایش است. در یکی از همین نوع مثنویها است که شاعر تعریف عشق را شادی و آزادی میداند:
عشق شادی است، عشق آزادی است عشــق آغــاز آدمــیزادی است
عشــق آتش به سیــه داشتـن است دم همـــت بر او گمــاردن است
(سیاه مشق 4/ص 188)
نویسنده : دکتر مهدیه محمودزاده
مدرس و محقق حوزه ادبیات